سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

خط‏‌خطی
این‌جا دفتر مشق منه! دارم تمرین می‏‌کنم. می‏‌خوام اینقدر خط‏‌خطی‏ بکنم تا یاد بگیرم. اگر خیلی بد‏خط بود، شما لطفا خوش‏‌خط بخونید! مهم خبر این‌که "فرج نزدیک است!"

خط‌خطی اینجاست!


آرشیو وبلاگ
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
پاییز 1389
زمستان 1389
بهار 1390
تابستان 1390
زمستان 1390
بهار 1391


لینک‌های روزانه
روزِ پشیمانی [38]
باور نداری از تنور خولی بپرس! [31]
روضه‌ای برای آن نور [19]
آزادی از نوع غربی‌ش! [21]
طعم انتظار در صفحات زندگی [32]
دعا و توسل عمومی جهت تعجیل ظهور حضرت [15]
ویژه‌نامه / چهل توشه برای راه [134]
شهید همت قهرمان من است [73]
مهجور [57]
پیامبری از خودتان [39]
ببخش سرباز... [63]
رفتم دویست تا دروغ گفتم و برگشتم! [67]
از بلاگ تا پلاک 5 [114]
تصاویر ماهواره‏ای [136]
حرمت‏شکنان عاشورا را شناسایی کنید. [344]
[آرشیو(32)]


لوگوی دوستان



لینک دوستان
گاه رهایی
دریای دل
رمز دشمن شناسی
تلخندک
شب گرد
میوه ممنوعه
بهارنارنج
نم نمک
رنگ آه
ذهن نوشت
من و چادرم
انتهای یک جاده
اسکالپل
نقـاش فقیـر
آقا مهدی
طعم عسل
مشترک مورد ‌نظر
هل اتی علی الانسان
آب یعنی ماهی
حتی بیشتر ...
تا او
صفحه بیست و یک
روضـه
امام خامنه‌ای
شهر حدیث
برای یار
ادواردو
اسلام دنیا را فتح خواهد کرد
عروة الوثقی


لوگوی وبلاگ





آمار  بازدید
بازدید کل :382722
بازدید امروز : 107
خروجی وبلاگ
 RSS 



جشنهای دهه فجر و گروه سرود ما

هرچند دو سه روزی دیر شده، اما به دعوت دوستان محترم، بچه‌های قلم و رمز دشمن‌شناسی، ما هم آمدیم!

------------------------

توی دبیرستان، یکی از اعضاء گروه سرود بودم.
دو هفته‌ای تمرین کردیم برای اجرای سرودی که آهنگ‌سازی‌اش هم با خودمون بود.
اینقدر اعتماد‌ به نفس داشتیم که دیگه روزهای آخر هر وقت اسم تمرین میومد، همزمان صدای ما هم در میومد که "ما که خنگ نیستیم. آخه چقدر تمرین؟!"
یادمه که روز جشن، سرود به خوبی اجرا شد و ما، با تشویق بچه‌ها شدیدا ذوق ‌کردیم به خاطر اجرای عالی‏مون!
اعتماد به نفسمون وقتی بیشتر شد که سرود ما به عنوان یکی از سرودهای برگزیده، راهی جشنواره بین مدارس شد.

باز هم تمرین‌ها شروع شد، اما این‌بار مدام از زیر بار تمرین در می‌رفتیم.
بالاخره روز اجرا فرا رسید.
همه‏ چیز داشت خوب پیش می‌رفت که یک‌دفعه حین اجرا، یکی از بچه‌ها تپق زد و بغل‌دستی‌اش هم خنده‌اش گرفت و کم‌کم موج خنده بین بچه‌ها راه افتاد.
لحظه وحشتناکی بود جلوی آن همه مدیر و مسئول!
هرطور بود خودمون رو کنترل کردیم تا این‏که سرود تمام شد.
موقع برگشتن، یکی از بچه‌ها پاش گیر کرد به سیم میکروفون و افتاد زمین و دوباره خراب‌کاری شد.
من که اینقدر زبونم رو لای دندون‌هام فشار دادم که کم مونده‏ بود خون بیفته!

وقتی برگشتیم پشت صحنه، داشتیم قضای خنده‌هایی رو که قورت داده‌بودیم، به‌جا می‌آوردیم که یک‌دفعه مربی با قیافه عبوسی سر رسید و چشمتون روز بد نبینه...
شد، آنچه که باید می‌شد!



نویسنده » خط‌خطی » ساعت 1:40 عصر روز پنج شنبه 87 بهمن 24

کلیه‌ی حقوق متعلق به وبلاگ صفحات خط‌خطی می‌باشد.